خاطرات اربعین 1393-8
به دنبال پیراهن تمیز برای اقامه نماز
در قسمت قبل ذکر شد بعد ازرواج مریضی مسری بین بچه های اردوگاه ؛300 نفر از مارا به بغداد فرستادند .
در بین راه از روی کنجکاوی گوشه پرده را بالا زدم تابیرون مشاهده کنم.شیلنگ های سیاهی
دیدم که بعثی ها با خودشان می برند.با خودم فکر کردم چقدر کار خوبی می
کنند برای اینکه اسرا گلی و کثیف نشوند و می خواهند با شلنگ به آنها آب
بدهند.
نزدیکتر که شدیم دوباره پرده را کنار زدم ؛تمام بدنم به لرزه افتاد آنچه که دیدم با تصوراتم اززمین تا آسمان فاصله داشت .
لوله های سیاه؛ کابل های برق بودند که ماموران عراقی در حال تکه کردن به طول 1 متر و بیشتر بودند تا با آنها اسرا را بزنند.
وقتی وارد اردوگاه شدیم سربازان عراقی 2ستون تشکیل داده بودند و کابل به دست و میله آهنی در دست گرفته انتظار مارا می کشیدند تا از بینشان عبور کنیم..
اتوبوس توقف کرد.
مامور عراقی بالا آمد و گفت
برچسب ها: خاطرات اربعین 1393-8 به دنبال پیرهن تمیز برای اقامه نماز